پسر مهربونمون امروز دو ساله شد.
فرشته ی کوچک دو ساله ام... باور کردنی نیست که دوساله ی کوچک و پر از شیطنتی که روبرویم هست ، همان نوزاد کوچکی است که حتی قادر به نگهداشتن گردن ظریفش نیز نبود ... انگار خواب میبینم که تویی که میدوی،داد میزنی،آواز میخوانی،حرف میزنی،نوازش میکنی،میبوسی و محبت میکنی ... انگار رویاست وقتی صدایم میکنی مامان بندسی بده مخام (بستنی بده میخوام) اما من ... باور کردم زمان حتی سریع تر از سرعت نور میدود ... باور کردم که چه زودتر از آنچه در فکرم بود مستقل شدی ... و روز به روز بی نیازتر از دیروزت میشوی . باور کردم که از همیشه عاشق ترم ، عاشق تو عاشق لمس کردن و بوییدنت ... عاشق در آغوش گرفتن و ...
نویسنده :
فرناز فرجی
4:12