ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

من و کالسکه نرم و گرمم

تازگیا با کالسکم خیلی حال میکنم ... وقتی میریم بیرون به جای اینکه اطرافو نگا کنم به سرعت لالا میکنم!!! نمونشم این عکس که تا گذاشتنم تو کالسکه چشام سنگین شد و .... ...
30 مرداد 1390

اولین حرکت اکشن من!!!

مامانم منو گذاشته بود رو بالش و داشت اتاقمو مرتب میکرد. منم طبق معمول واسه رسیدن به دستام و نوش جون کردنشون تمام تلاشمو میکردم... که یهو... دیدم دمر شدم!!! وای که چه کیفی داد... مامانم از تعجب دهنش وا مونده بود ... بعدم از خوشحالی یه عالم خندید،و تند تند ماچم کرد... (جوری که یه جورایی از کاری که کردم پشیمون شدم!!!) و وقتی آبا از آسیاب افتاد یواشکی دوباره دمر شدم که مامانم بازم مچمو گرفت!!! و دوباره له کرد منو!!! خلاصه با سورپرایزهایی که هر روز براشون دارم... مامان و بابا هر روز بیشتر و بیشتر عاشقم میشن...                ...
30 مرداد 1390

دسته گل های جدید من.

چند وقته دیگه زیاد با پستونکم حال نمی کنم و ترجیح میدم به جاش انگشتامو تا ته حلقم تو دهنم فرو کنم تا جایی که...(فکر کنم تو عکس مشخص باشه)!!! خلاصه واسه رسیدن به انگشتای دستم هر کاری میکنم...تا جایی که تقریبا به یه پهلو بر میگردم و با تمام قوا ملچ ملوچ راه میندازم....   که اگه مهمون خونمون باشه همه یه جوری به مامانی ام نگا میکنن انگار که ٢ روزه بهم شیر نداده...!!!   راستی تازگیا با لبام حباب درست میکنم در حد لالیگا!!! میشه یه درخت رو باهاش آبیاری کنی!!! بعضی وقتام واسه اینکه مامانو بابامو بچزونم یه بغض اساسی الکی تحویلشون میدم(همراه با اشک تمساح) طوری که تقریبا کباب میشن!!! چند روزی ه...
29 مرداد 1390

ساعات نگهبانی شبانه...

  الان ساعت ٦ صبحه و من از ساعت ١٢ شب دارم  رو پای مامانم (به اصطلاح) لالا میکنم.     ساعت ٧ بالاخره مامانی از پا افتاد و من واسش یه سخنرانی مشتی کردم.!!!! و من بالاخره از رو رفتم و به خواب ناز افتخار شرفیابی دادم!!! ...
17 مرداد 1390
1