یه روز تو خونه اسباب بازی با ایلیا ی شیطون بلا.
امروز که داشتیم تو راهروی بوستان رد میشدیم تا خونه ی اسباب بازی رو دیدیم ، سریع گفتی :
""بیرم بچی ها بازی بوکو نم "" هیچی دیگه...منم دلررررححححممم گفتم بریم حالا این بماند که برات چند ثانیه پیش بستنی دستگاهی گرفتم و وقتی هوس خونه اسباب بازی زد به سرت و گفتی بریم من گفتم باشه بستیتو بخور گفتی نمیخورم سیر شدم!!!
هیچی دیگه بستنی رفت تو آشغالها!!! منم خیلیییی ریلکس بودم
بریم ادامه میگم چیه این سری با سری های پیش فرررق داشت
این عکس مال یه هفته پیشه این جریانه... اینجام بستنی دستشه گفتم به موضوع میخوره خخخخ
بستنی ذکر شده سالم و لیس! نخورده بوذ
واما قضیه اینسری: همونجوری که تو عکس معلومه توی اسختر توپ یه اسباب بازی فکری افتاده بود که اصلا جاش اونجا نبود...ایلیا هم خیلی متمدنانه ورش داشت گفت اینو نزارین اینجا...چشمتون روز بد نبینه یه بچه گودزیلای 5-6 ساله (دختر بچه) بهش حمله کرد ... حمله هااا بخدا من از پسش برنیومدم...
یعنی یه وضی بودا...دو طرف صورت ایلیا رو محکم چنگ گرفته بود و ول نمیکرد بچه ام از ته دل فریاد میزد و میلرزید و فقط با دست تونسته بود بازوی گودزیلا رو بگیره هر چی زور زدم ول نمیکرد لامصب ...
تا خودش ول کرد من هیچ کاری نشد بکنم لپ های ایلیا خراش خورده بود و قرمززز شده بود اون گودزیلا هم فرار کرد و ایلیا گریههه...منم خیلی ناراحت شدم...به مربیه میگم این چ وضعیه؟ گفت کدومشون بودن؟! منم اومدم بگم دیدم ای دل غافل این گودزیلاها که دوتان!!! (دو قلو بودن) اینم از شانس ما...مربیه گفت اونها آرومن...گفتم معلومه کاملا...بعدم یکم لپهای ایلیا رو ماساژ داد...ولی من نتیجه گرفتم بچه ی زیر چهار پنج سالو باید تحت نظر گذاشت اینجور جاهاچون من که آدم بزرگ بودم نتونسم دختره رو از ایلیا جدا کنم
البته یه راه خیلی یک داشت که با پشت دست بزنم تو دهنش که یه چیزی نزاشت
اینو بگم که اصلا اتفاق خوبی نبود و رو ایلیا اثر گذاشت...جالب اینه تو بازی های بعدش از بغل یکی از دوقلوها رد میشد اخمش میکرد...میتونست مجرم رو تشخیص بده ولی من نه...میخواست نزاره دختره بازی کنه منم بهش گفتم نه اون دوستته دستش خورد به صورتت پسمل منم زودی باور کرد و دیگه چپ نیگاش نکردنظر شما چیه ؟ جای من بودین چیکار میکردین؟چقدر حرف زدما...
چند ثانیه قبل از حادثه:
تلاش برای بالا رفتن مثل همیشه که نا موفق بود..
و اما تفاوت اینسری...بالاخره طعم شیرین پیروزی...قیافشووو
اسب سواری ...
بالا رفتن از پله های سرسره بادی که به نتیجه نرسید سقوووط
و در آخر پیکاسو ی فسقلی وارد عمل میشود
همین تمومه.