ایلیا نفس مامان و بابا

       هـــــــــــــــــــورا .... ایلیا بالاخره یاد گرفته چهار دست وپا بره.... هـــــــــــــــورا قربون پسر خوشگل و نانازم برم من..... ایلیا جونم من و بابا عاشقتیم...شازده کوچولوی مهربون ما... انشالله تو زندگیت موفق باشی و پله های ترقی رو یکی بعد از دیگری طی کنی... و همواره خداوند بزرگ همراه و پشتیبانت باشه...   ...

بالاخره پسملی گل ما افتخار دادن تا اولین لغت معنی دار خودشونو بیان کنن... :( بابا ) البته این لغت جز لغاتی بود که خیلی تکرارش میکردیم حتی بیشتر از مامان... واااای که چقدر صداش قشنگه...قشنگترین صداییه که تا حالا شنیدم... یه سوال؟؟؟ پس کی میخوای منو با اون صدای خوشگلت صدا کنی؟؟؟ .......................................................................................................... من منتظرماااااا...عاشقتم....یه عالمه...بووووس....     ...

پسرکم تو امروز نه ماهه شدی... ٩ ماهی که تو شکمم بودی و لگد میزدی،پیش خودم میگفتم وای خدایا یعنی لذتی از این بالاتر هست؟ و ٩ ماهی میشه که هر روز عاشقانه تر از دیروز در آغوشت میگیرم و نوازشت میکنم وبا خدا میگویم: یعنی لذتی از این بالاتر هست...؟هر روز با تو بودن از دیروز زیبا تر و عاشقانه تر است... خدایا خودت همیشه حافظ و نگهدارنده هدیه ی نازنینت به من باش ... ...

در حال اثاث کشی... در حال تعمیر لپ تاب... بعد از حمام...   ...

پسرم تو هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی و ما شاهد بزرگ شدن و قد کشیدن هدیه ی خداوند هستیم. بهترین هدیه ای که خدا به ما داده تویی ... و اما کار های که تازگیا یاد گرفتی انجام بدی: وقتی آهنگی میشنوی سریع شروع میکنی به نای نای کردن...(عقب جلو چپ راست میشی) دست زدن یاد گرفتی...بعضی اوقات با خودت دست میزنی(قربونت برم) تازه دستات صدا هم میده....                              بای بای کردنم که خیلی وقته بلدی جیگره من...   ...

پسر کوچولوی مهربون و ناز ما امروز ٨ ماهش تموم شد... ایلیا کوچولو خیلی ماهه... خیلی هم دست و دل بازه... تازگی ها هم پستونکشو به همه تعارف میکنه....   ...

اینم از عکس هایی که تو مصلا انداختیم... ٢ تا از دوستهای خوبتم اومده بودن... به ترتیب علی..طاها...ایلیا.                       خیلی تو این لباس ناز و خوردنی شدی عزیزم... دوستت دارم...                             ...

قربونت برم من چقدر ناز خوابیدی...بوووس. ...

در حال ادا درآوردن... این بود عکسای یه روز ایلیا...   ...

من از شب یلدا خاطره ی خیلی خوبی دارم... شب یلدای پارسال بود که یکی از بهترین اتفاق های دنیا واسم افتاد... احساس تکان خوردن یه موجود کوچولو تو بدنم!!! و اون موجود نازنین تو بودی...پسرک خوشگلم... یکسال از اون اتفاق گذشت و امسال با هم شب یلدا رو گذروندیم... یکی از بهترین شب های یلدا... ...