ایلیا محمدیایلیا محمدی13 سالگیت مبارک

ایلیا نفس مامان و بابا

صبح بهاری

1390/3/25 2:11
نویسنده : فرناز فرجی
515 بازدید
اشتراک گذاری

لبخندیک روز صبح بود...

روزی که برای اولین بار تصویرتو توی سونوگرافی دیدم رو تا آخر عمر از یاد نمیبرم... لوبیا کوچولویی که قلب داشت...صدای ضربان قلبت شد قشنگترین صدای زندگیم...

بار دوم که با بابایی رفتیم سونوگرافی واسمون دست تکون دادی... و اشک تو چشم مامان و بابا انداختی و مارو عاشق خودت کردی...قلب

شب چله بود که برای اولین بار با یه لگد کوچولو اعلام حضور کردی...

از خوشحالی اشک تو چشام جمع شد...خدایا این منم که دارم قدم به قدم به مادر بودن نزدیک میشم؟؟؟خیال باطل

و چقدر زود گذشت روزهای انتظار...

 

روز بیست و یکم اردیبهشت بود ...

یه روزی که خیلی معمولی شروع شد...اما تو نذاشتی معمولی تموم شه...بلاخره افتخار دادی و پاهای کوچولوتو گذاشتی تو دنیایی که حالا حالاها ازش هیچی نمیدونی...

لحظه ای که دیدمت...وای خدای من چقدر بزرگی... چقدر مهربونی ... یعنی من لیاقتشو دارم؟؟؟

بدن کوچولو و گرمتو گذاشتن تو بغلم... باور نکردنی بود...صدای گریه ات...زیبا بود و گوشنواز...

 

بالاخره مادر شدم...

 هورا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

متین
7 دی 90 15:38
نوشته هاتون خیلی زیباست، منم کلی گریه کردم وقتی قسمت بیمارستان و خوندم، ایشالا همیشه سالم و سلامت باشه، پسر منم 29 اردیبهشت 90 به دنیا اومد، خدا به ایلیای منم خیلی رحم کرد که خودش ارحم و راحمینه، به خاطر همین اسمش شد ایلیا یعنی خداوند خدای من است. راستی الیای من با پسر ناز شما دوسته