دومین یلدای ایلیا...
بالاخره دومین یلدای زندگیت هم از راه رسید و ما خونه ی مامان بابا سعید مهمون بودیم...
و دور هم بلندترین شب سال رو یه جشن کوچیک گرفتیم...
و تو هم مثل یه مرد رو سفره نشستی و به هیچی دست نمیزدی...
خلاصه بسیار مودب شده بودی،عزیزم...
من و بابا خیلی دوستت داریم و عاشقتیم...
بووووووووووووووووووووس....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی