ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

ایلیا و ددر!!!

اینم از عکسهای پارک و شهر بازی رفتن ایلیا.... بالاخره آقا ایلیا ی ما سوار سرسره شد و سر خورد پایین...و حسابی هم خوشش اومد... سوار هواپیما چرخشی شد و خیلی براش جالب بود...یه جورایی تمام مدت کپ کرده بود!!!! سوار ماشین برقی شد که خیلی خوشش اومد...(از اینا که تکون میخورن) ولی از هواپیماش یکم ترسید!!! عکسهاش هم تو ادامه مطلبه.... اینجا همراه پسر عموی خوشگلت امیر حسین هستی...   ...
14 خرداد 1391

یه قرار دوستانه دیگه...

امروز مورخ دهم تیر ٩١ من و ایلیا خونه یکی از دوستهای خوب خوب نینی سایتیم هدی جونم... دعوت بودیم... خیلی خیلی بهمون خوش گذشت ...جای همه ی دوست جونا خالی بود... راستی اینم بگم که به میزبانمون حساب زحمت دادیم و خونه اش رو ترکوندیم.... بقیه عکسها توی ادامه ی مطلب... اول از همه میزبان کوچولو ... آقا مبین:یه پسر آروم . کنجکاو. در حال جستجو و اکتشاف.خوش تیپ.مهربوون: و بعد طبق قانون لیدیز فرست... حدیث خانوومی:هم آروم بود هم شیطون.با لبخند های ملیح.حق خودشو میگرفت.خوشگل.خانووم. آقا مهدی گل: نیاز به معرفی نداره من عاشقشم...یه پارچه آقا.مظلوم.مامانی.جیگر...با چشمای ...
10 خرداد 1391

آقا ایلیای ما رفت تو مجله!!!

آقا ایلیای شیطون و بانمک ما چند بار عکسش تو مجله های کودک مثل مجله شهرزاد و نینی چاپ شده... بالاخره پسملی ما هم بطور جدی وارد جامعه رسانه ها شد!!!   اولین بار:مجله نینی (فعلا موجود نیست!!!)   دومین بار : مجله شهرزاد شماره:36 آبان 90 بار سوم : مجله ی نینی شماره: شماره 14 اردیبهشت 91 بار چهارم : مجله شهرزاد شماره : 44 خرداد 91 (تو این شماره عکس ایلیا 2 بار چاپ شده.)           ...
1 خرداد 1391

ایلیا و یه قرار دوستانه

سه شنبه ٣٠ اردیبهشت بالاخره مامانای من و مهدی وباران مصمم شدن که یه قرار باحال بزارن... و مهمتر از اون موفق شدن این قرار رو قطعی کنن...!!! خلاصه باهم رفتیم پارک نژاد فلاح توی کرج...بهمون خیلی خوش گذشت جای همه ی دوستان خالی بود...   عکسها تو ادامه مطلب... اول از همه باران خانووم: بعدشم آقا سید مهدی گل: اینم از ایلیا جونم: یه عکس دسته جمعی: آقا مهدی و باران خانووم(نامزدن فکر بد نکنین) ایلیا در حال بنفشه خواری: مهدی و ایلیا در حال بازی....(مهدی یک ثانیه قبل از گاز زدن شلنگ!!!) یه عالمه عکس دیگم هست که به علت محدودیت حجمی نمیزارم... همین بای بای...
30 ارديبهشت 1391

تولد یکسالگی آقا ایلیا

بالاخره روزی که یکسال منتظرش بودیم رسید... سالروز پا گذاشتن یه فرشته ی کوچولوی خوشگل و ناز روی زمین... تولد ایلیا کوچولوی ما...واقعا باورش سخته...باورم نمیشه یکسال گذشت...چقدر زود...چقدر زیبا... دلم برای تک تک لحظه هاش تنگه...واسه اولین باری که دیدمت... اولین باری که بغلت کردم ... اولین باری که بهت شیر دادم...اولین باری که نگاهم به نگاهت گره خورد و دلم لرزید... و همه ی اولین هایی که باتو تجربه کردم...وشگفت انگیز ترین تجربه ی دنیا... مادر شدن...تو به من مادر شدن رو هدیه کردی...حسی که انگار وجود آدم رو دو تکه میکنه ... وقتی که حس میکنی دیگه یک نفر نیستی ... و چقدر زیباست این حس... حالا بعد از یکسال...یکسالی...
21 ارديبهشت 1391

ایلیا بی دندون دندوندار شد....هوووورااااا

بالاخره بعد از ١١ ماه ایلیا ی بی دندونه ما افتخار دادن و اولین دندونشون رو به معرض نمایش گذاشتن!!! ما انقدر منتظره دندون بودیم که دیگه کارمون به توهم زدن رسیده بود...ههههه... این رو هم بگم که اصلا مامان و بابا رو اذیت نکردی سر دندونت... قربون اون مروارید کوچولوی تیزت.... اینم آش دندونیت: اینم از خودت با آش دندونیت: بعدا نوشت: اینم یه عکس از دندونت...تازه اون یکی دندونتم معلومه...(مورخ١٣ اردیبهشت) به زحمت همین یه عکسم گرفتم!!!   ...
27 فروردين 1391

تولد 11 ماهگی آقا ایلیا

اصلا نمیفهمم روزها چطوری میگذره و روز بروز به تولد یکسالگیت نزدیکتر میشیم.... امروز تولد ماهگردت بود ...آخرین ماهگردی که بهانه ای بود واسه کیک خریدن و دور هم بودن... خونه عمو مجید و زن عمو لیدا بودیم دلم برای این ماهگردها تنگ میشه...(شاید بازم بگیرم) من و بابا عاشقتیم نفس مایی....بوووس... اینم از کیکت( فعلا سالمه) اینم ایلیا در حال چشیدن کیک...(فکر کرده بازم میتونه بترکوندش!!!) اینم مهمونت آرش....همسایه پایینی عمو مجید اینا :   ...
21 فروردين 1391