ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

تاتی تاتی های آقا ایلیا

پسر خوشگلم تو توی یازده ماهگیت یواش یواش تاتی تاتی رو یاد گرفتی و اصلا هم از تنهایی راه رفتن نترسیدی... چند وقتی بود که قدم های کوچیکی بر میداشتی و تلپ می افتادی زمین...و من و بابا همیشه تو این فکر بودیم که چقدر پوشک ضد ضربه ی خوبیه !!! واگر نبود.... همیشه پیش خودم دوست داشتم که زودتر راه بیافتی و من قدم های کوچولو و خوشگلتو بشمرم... تو هم زیاد منتظرم نذاشتی و  بلاخره یه هدیه ی بزرگ به مامان و بابا دادی... وقتی اولین قدمهاتو دیدیم فکر کردیم اشتباه میکنیم...اما بار بعد از خوشحای منفجر شدیم و سریعا به هر کی میشناختیم زنگ زدیم و خبر دادیم... وای که چقدر لذت بخش بود اولین لحظات راه رفتنت...فکر کنم واسه خودتم خی...
21 فروردين 1391

جشنواره نوروزی آتلیه سها

دوستداران ایلیا از همین الان میتونن به این سایت برن و به ایلیا کوچولو رای بدن... http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=1  ایلیا محمدی http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=1    كنار اسم و عكس هر بچه اي يه كادر كوچولو هست كه از 1 تا 5 توش نوشته. روي پنج کیلیک کنین بعد براتون يه كادر ديگه باز مي شه كه بايد حروف و وارد كنيد. بعدش كه ثبت و بزنيد و مي گه راي شما با موفقيت ثبت شد براي راي دادن به بقيه ديگه لازم نيست اون حروف و بزنيد و همين كه يه عدد راي بدين ثبت مي شه. شماره ايليا 93...زده ايليا محمدي.... مرسی مرسی... ...
18 فروردين 1391

آتلیه سها

اینم عکسای آتلیه ایلیا که همه گفته بودن رمز بده .  من تصمیم گرفتم بدون رمز بزارم که دوست جونا اذیت نشن....   توضیح :اکثر عکسها بدون رتوش هستند...   ...
15 فروردين 1391

اولین سیزده به در آقا ایلیای ما....

سیزده به در رفتیم دور از شهر یه روستایی که اسمش بیدگنه بود...با خانواده ی بابایی...بیست نفری بودیم...به صرف صبحانه و نهار و شام. همراه با یک فروند کامیون و سه ماشین سواری... خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا که امسال یه فرشته کوچولو هم همراهمون بود... یه فرشته ی تنبل که ٧٠ درصد سیزده به در رو لالا بود.و بقیش در حال شیطنت!!! یه عکس تکی: اینجا در حال آواز خوندن و دست زده بودی... یه عکسم با پسر عموی خوشگلت امیر جووون:   اینم از سیزده به در امسال ما.... ...
13 فروردين 1391

هوووورااااا....من تنهایی می ایستم!!!

چند روزه که آقا ایلیای ما به تنهایی(واسه ١٠-٢٠ ثانیه) وایمیسته.... خیلی باحال میشه یه جور حالت ترس داره که فوق العاده بامزس... بعدا نوشت:تا تاریخ ٦ فروردین ایلیا میتونه به تنهایی واسه چند دقیقه بایستد و یکی دو قدم لرزان بردارد.   ...
6 فروردين 1391

تولد تولد....تولد 10 ماهگیت مبارک....تولد تولد

پسر کوچولوی ما داره به سرعت برق و باد بزرگ میشه ... انقدر سریع که داره یادم میره یه روزی یه نینی خیلی کوچولو بود که حتی نمیتونست غلت بزنه...اما حالا یواش یواش داره راه میره.... خدایا چقدر زود روز ها از کنار هم رد میشن...شکر... واقعیتش دلم تنگ شده واسه وقتی که تو بغلم میگرفتمت و  ٥٠ سانتی بودی  !!! بی خیال... تولد ده ماهگیت مبارکه...به جمع دو رقمی ها خوش اومدی... در اینجا منو بابا تصمیم گرفتیم سورپرایزت کنیم و علاوه بر خریدن کیک واسه تو اونو در اختیارت گذاشتیم تا هر کاری که عشقت میکشه باهاش بکنی...تو هم نامردی نکردی و... آخ جون بازم کیک: میشه از نزدیک یه نگاه بهش بندازم؟؟؟ میشه یه ک...
21 اسفند 1390

ایلیا و اولین دور همی دوستانه

روز دوازدهم اسفند من موفق شدم با ایلیا به اولین دورهمی با دوستاش برم...که به همت یکی از دوستای خوبم جور شده بود....   ما با یه عالمه نینی با ماماناشون دور هم بودیم و حسابی به هممون خوش گذشت...و سمانه خانووم(دوست جونم) باعث شد بهباحال ترین مهمونی عمرم برم...وای که خیلی حال داد... علاوه بر ایلیا منم موفق به دیدن  دوست های خوبم شدم... اینم از  عکسها.... اینم معرفی تک تک نینی ها: کیمیا جونم: خوشگل - مهربوون - شیطون - کنجکاو - بازیگوش.  ژینو خانووم:یه خانووم کامل - ساکت - آروم - نمکی و ناز - فکر کنم خجالتی: الینا خانووم: کوچولوو ترین نینی - خوشگل - آروم - نگاه جذاب: ...
12 اسفند 1390

ایلیا و ایستادن...!

ایلیا تازگیا به وسیله ی هر چی که بشه باهاش خودشو بلند کنه، بلند میشه... و میتونه چند دقیقه تنهایی بیاسته....البته با تکیه ... مثل این جا:                             ...
5 اسفند 1390