ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

عاشقانه!!!

عشق من... هر روز  با یه سورپرایز جدید من و بابا رو شگفت زده میکنی... هر روز زیبا تر دانا تر خندان تر و خواستنی تر میشی... و من هر روز بیشتر از روز قبل از داشتن فرشته ای مثل تو خدا رو شکر میکنم...   دوست دارم هر آنچه که در توان دارم در اختیارت بذارم تا هیچ کمبودی نداشته باشی... وقتی نگاهت میکنم وجودم سرشار از عشق و خواستن میشه... وقتی خوابیدی کمبودت رو تو بغلم حس میکنم ...ولی حیف که خوابیدی و نمیتونم بغلت کنم....                                &nbs...
15 شهريور 1390

شیرین کاری های جدید آقا ایلیا!!!

آقا ایلیا ما چند روزی میشه که از رو دشکش غلط میزنه و دمر میشه....حتی تو حالت دمر انگشتشو میخوره!!!   چند روزی میشه که با قدرت به همه چی چنگ میزنه ...حتی به اجزای صورت بنده هم رحم نمیکنه.... و باید بگم که خیلی هم قویه!!!و یه جورایی صورتم خط!!! میافته....اما با کمال میل صورتم رو در اختیارش میذارم که مامانشو با تمام قدرت لمس کنه...!   چند روزی میشه با لباش حباب که چه عرض کنم بادکنک درست میکنه!!! و با یه صدای جیغ مانند اون حبابارو تف میکنه بیرون...   چند روزی میشه که داره جیغ زدن و داد کشیدن رو تمرین میکنه...(کار از آغو گفتن گذشته) و یه جورایی میخواد آبرو ریزی راه بندازه...که  آی ی ی مردم م...
15 شهريور 1390

من و کالسکه نرم و گرمم

تازگیا با کالسکم خیلی حال میکنم ... وقتی میریم بیرون به جای اینکه اطرافو نگا کنم به سرعت لالا میکنم!!! نمونشم این عکس که تا گذاشتنم تو کالسکه چشام سنگین شد و .... ...
30 مرداد 1390

اولین حرکت اکشن من!!!

مامانم منو گذاشته بود رو بالش و داشت اتاقمو مرتب میکرد. منم طبق معمول واسه رسیدن به دستام و نوش جون کردنشون تمام تلاشمو میکردم... که یهو... دیدم دمر شدم!!! وای که چه کیفی داد... مامانم از تعجب دهنش وا مونده بود ... بعدم از خوشحالی یه عالم خندید،و تند تند ماچم کرد... (جوری که یه جورایی از کاری که کردم پشیمون شدم!!!) و وقتی آبا از آسیاب افتاد یواشکی دوباره دمر شدم که مامانم بازم مچمو گرفت!!! و دوباره له کرد منو!!! خلاصه با سورپرایزهایی که هر روز براشون دارم... مامان و بابا هر روز بیشتر و بیشتر عاشقم میشن...                ...
30 مرداد 1390

دسته گل های جدید من.

چند وقته دیگه زیاد با پستونکم حال نمی کنم و ترجیح میدم به جاش انگشتامو تا ته حلقم تو دهنم فرو کنم تا جایی که...(فکر کنم تو عکس مشخص باشه)!!! خلاصه واسه رسیدن به انگشتای دستم هر کاری میکنم...تا جایی که تقریبا به یه پهلو بر میگردم و با تمام قوا ملچ ملوچ راه میندازم....   که اگه مهمون خونمون باشه همه یه جوری به مامانی ام نگا میکنن انگار که ٢ روزه بهم شیر نداده...!!!   راستی تازگیا با لبام حباب درست میکنم در حد لالیگا!!! میشه یه درخت رو باهاش آبیاری کنی!!! بعضی وقتام واسه اینکه مامانو بابامو بچزونم یه بغض اساسی الکی تحویلشون میدم(همراه با اشک تمساح) طوری که تقریبا کباب میشن!!! چند روزی ه...
29 مرداد 1390