یه قرار همسایگی،ناگهانی!!!
امروز خاله هدی،مامان مبین جون در یک اقدام ضربتی ما رو به خونشون دعوت کرد...
ما هم شال و کلاه کردیم و به سرعت راهی خونه خاله هدی شدیم.
مبین و ایلیا خیلی با هم جور بودن هر دو آروم و مهربون و غیر از یکی دو مورد درگیری کوشولو سر صندلی هیچ اتفاق خاصی نیافتاد.
مثل دو تا پسمل خوب باهم بازی میکردن و این طرف اون طرف میرفتن،نقاشی کشیدن،کتاب خوندن
فیلم المو رو دیدن و خلاصه خیلی خوش گذشت...
ما هم از فرصت استفاده نموده،بسیار درد دل کردیم...
خلاصه هدی جون،از همه چی ممنونم خیلی خوش گدشت.
بریم ادامه ی مطلب...
مبین خوشگله:آقا کوچولوی میزبان:
وای چقدر اسباب بازی جدید:
وقت ناهار:فقط دست و دهن ایلیا رو داشته باشین،مبین کپ کرده.
بیایین نقاشی...آخ جون اونم رو کمد...
یکم ورجه وورجه رو تخت:
آخیش خسته شدیم....
روی تخت!!!لبخند ایلیا و تعجب مبین رو داشته باشین!!!
مامان دارم بیهوش میشم...لالا کنم؟
در آخر هم ایلیا جارو بدست و مبین طی بدست مشغول تمیز کاری خونه شدن که به دلایل حیثیتی از گذاشتن عکس اونها معذورم!!!
هدی جون بازم ممنونم.