یه گردش پارکی دیگه با امیرحسین جون.
همون شبی که از مهمونی نینی ها برگشتیم خونه مامانی(مامان بابا)
یهویی تصمیم گرفتیم دسته جمعی بریم پارک ...
امیرحسینم بود و شما دوتا حسابی با هم بازی کردین واسه اولین بار یه بازی واقعی!
خیلی بهت خوش گذشت راستی اینم بگم
تو عاشق شخصیت باب اسفنجی هستی و یکبار تو بوستان لباسشو تن یه نینی دیدی و گیر دادی :
مامان بام بنجی میخوام،بپوشم!!!
منم از اون موقع افتادم دنبال این لباس و حتی تو سایت دنبالش بودم...
که موفق نشدم و روز مهمونی خاله بهار سورپرایزمون کرد و یه دست لباس واست خریده بود که عاشقشی
و وقتی کثیف میشه با هزار دردسر باید درش بیارمو بشورمش...حتی خیسه میگی بپووووشم...
خب بریم عکسها...
ایلیا موقع رفتن ، تو آسانسور کلی واسه لباسش ذوق کرده....بازم مرسی بهار جون
ایلیا و امیر در حال آتیش سوزوندن : دالی موشه!
سرسره بازی دو نفره:
یکی دیگهههه:
غلطیدن در چمن:(کارهای غیر عادی که عاشقشونی!)
بابا و ایلیا و امیر جون:
مامان و ایلیا و امیر جون: امیر حسابی تپل شده بزنم به تخته
اینم یه شب پارکی! پایان.