تاتی تاتی های آقا ایلیا
پسر خوشگلم تو توی یازده ماهگیت یواش یواش تاتی تاتی رو یاد گرفتی و اصلا هم از تنهایی راه رفتن نترسیدی...
چند وقتی بود که قدم های کوچیکی بر میداشتی و تلپ می افتادی زمین...و من و بابا همیشه تو این فکر بودیم که چقدر پوشک ضد ضربه ی خوبیه !!! واگر نبود....
همیشه پیش خودم دوست داشتم که زودتر راه بیافتی و من قدم های کوچولو و خوشگلتو بشمرم...
تو هم زیاد منتظرم نذاشتی و بلاخره یه هدیه ی بزرگ به مامان و بابا دادی...
وقتی اولین قدمهاتو دیدیم فکر کردیم اشتباه میکنیم...اما بار بعد از خوشحای منفجر شدیم و سریعا به هر کی میشناختیم زنگ زدیم و خبر دادیم...
وای که چقدر لذت بخش بود اولین لحظات راه رفتنت...فکر کنم واسه خودتم خیلی جالب بود چون خیلی زود سه قدم تبدیل شد به ده و ده تبدیل شد به بیست و دور زدن و نشستن و پاشدن هم بهش اضافه شد...
حالا با خیال راحت راه میری و بعد از چندین قدم بر میگردی و به من نگاه میکنی که بفهمی حواسم بهت هست یانه...
قربون اون نگاهای خوشگلت... عاشقتم...
به علت موجود نبودن عکس مناسب عکسهای تاتی مال یک ماه بعد از تاریخ این پست میباشد...(بعد از تولد)
(توضیح:در این عکسها یه جورایی داری میدوی!)
حیاط مجتمع مامان بزرگ(مامان بابا)