ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

ایلیا و غول آنفولانزای بلغاری!!!

1392/1/1 23:23
نویسنده : فرناز فرجی
502 بازدید
اشتراک گذاری

میخوام از بدترین روزهای عید امسالمون بنویسم.ناراحت
از چند روز قبل بیماری ات یواش یواش شروع شده بود با تب و کمی عطسه و آبریزش بینی...
تا روز چهارشنبه سوری که آخر شب رفتیم دربند ، اونجا هوا خیلی خیلی سرد بود و وقتی برگشتیم خونه موقع خوابتو رختخواب یهو سرفه هات شروعشد و بالا آوردی...سبز
منم خیلی برا ناراحت شدم چون کلا کم اشتهایی ولی اونشب به بهونه ی بیرون بودن خوب غذا خورده بودی...
بهر حال کاش به همین جا ختم میشد...بیماریت پیشرفت کرد و روز عید بعد از سه بار بالا آوردن بردیمت دکترو البته دکی فقط داروهای مخصوص سرماخوردگی معمولی تجویز کرد که اصلا اثر نداشت...
خلاصه روز عیدمون با دکتر شروع شد...قهر
روز بعدش انقدر حالت بد بود که تا بیدار شدی گریه کردی...یه گریه ی کاملا بی سابقه...گریه ایی که اصلا بند نمیومد...میگفتی آب وقتی میوردیم میگفتی نه...وگریهههه...حتی شیر هم نمیخوردی...قضیه طوری پیش رفت که گریه ی منو مامان بزرگتو در آوردی...گریه
خلاصه منم اون روز بیماریم شروع شد و دو روز با هم تو تختخواب افتاده بودیم...
حتی عمه نادیات هم گرفت و بالاخره دکتری که با اون رفتیم تونست مریضیو تشخیص بده"آنفولانزای بلغاری"که به گفته ی دکتر از آذربایجان وارد شده و تا حالا چند نفر رو هم تو روستا ها کشته...استرس
یعنی اینو که گفت برق از سرم پرید که چقدر خدا بهمون رحم کرده بود...
بگذریم اینم عکس روزهای بیحالیت...خمیازه

bi hal

امیدوارم دیگه مریض نشی...ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاطره مامان بردیا
16 فروردین 92 13:05
الهی بمیرم واسه گل پسرمون. انشاءاله که دیگه هیچوقت مریض نشه


دور از جونتتتتت....ممنونم.بوووس.
سپید مامان علی
21 فروردین 92 14:15
انشاءالله همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه گل پسر مهربونم... امیدوارم هیچ وقت دیگه رنگ بیماری رو نبینی
مامان یاسمین زهرا
24 فروردین 92 15:47
آخی بمیرم چقدر ناراحت شدم.خدارو شکر که بهتری
شبنم
27 فروردین 92 13:08
ايشاله انفلونزا بره و نياد بوس براي ايليا قوي
مامان نوژا
21 اردیبهشت 92 11:24
آخی نازی چقدر مظلوم شده