همون شبی که از مهمونی نینی ها برگشتیم خونه مامانی(مامان بابا) یهویی تصمیم گرفتیم دسته جمعی بریم پارک ... امیرحسینم بود و شما دوتا حسابی با هم بازی کردین واسه اولین بار یه بازی واقعی! خیلی بهت خوش گذشت راستی اینم بگم تو عاشق شخصیت باب اسفنجی هستی و یکبار تو بوستان لباسشو تن یه نینی دیدی و گیر دادی : مامان بام بنجی میخوام،بپوشم!!! منم از اون موقع افتادم دنبال این لباس و حتی تو سایت دنبالش بودم... که موفق نشدم و روز مهمونی خاله بهار سورپرایزمون کرد و یه دست لباس واست خریده بود که عاشقشی و وقتی کثیف میشه با هزار دردسر باید درش بیارمو بشورمش...حتی خیسه میگی بپووووشم... خب بریم عکسها... ایلیا موقع رفتن ، تو آسانسور کلی...