ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

هووووورا واکسن هیجده ماهگی هم رفت پی کارش!!!

ایلیا جونم مهلت واکسن هیجده ماهگیت رسیده بود...و منم ازش خیلی وحشت داشتم... چون اکثر نینی هایی که تو سایت این واکسنو زده بودن خــــــیلی اذیت میشدن.  بالاخره 23 آبان منو شما ویکی از دوستام هدی جون با مبین کوچولو رفتیم خانه ی بهداشت و طی یه اقدام انتحاری موفق به زدن واکسن نینی ها شدیم... عکس سمت راستی قبل از واکسنه و چپی بعد از واکسن در حال رشوه گرفتن(خرید قاقالیلی) این باید بگم که بعد از واکسن اذیت شدی و موقع راه رفتن پات خیلی درد میکرد و گریه میکردی... تا سه روز هم تب داشتی...ولی خب عوضش رفت تا 6 سالگیت...عشق مامان عاشقتم. ...
28 آبان 1391

هیجده ماهگی آقا ایلیا نفس مامان و بابا

زمان میگذرد... زودتر از آنچه فکرش را میکردم...زودتر از آنکه بتوانم، خاطرات نوزادی ات را آرام مزمزه کنم... زودتر از آنکه حتی فرصت کنم از عطر نوزادیت سیراب شوم. دلم برای همه ی آن روزها تنگ است...و میدانم فردا هم دلم برای امروز میتپد... و امروز که یکسال و نیم از سالروز تولدت گذشته... باور کردم نوزاد کوچکم به کودکی بازیگوش و اجتماعی تبدیل شده... باور کردم گذر فوق سریع زمان را... کودک امروز من،مرد روزهای آینده ام...قلب و جانم از آن توست... هیجده ماهگیت مبارک جان مادر ...       ...         ...
21 آبان 1391

نینی پارتی کرج 2

امروز من و ایلیا خونه ی هدی جون دوست خوب نینی سایتی و البته همسایه ی نزدیک ! دعوت بودیم. اول از همه از هدی جون تشکر میکنم که خیلی اذیت شد و خونش رسما ترکید!!! بزرگ تر شدن و تغییر رفتار نینی ها تو این قرار کاملا به چشم میومد... میشه گفت دارن بازی کردن با همدیگرو یواش یواش یاد میگیرن. (البته با جیغ و گریه و شیطنت!!!) خلاصه بگم خیلی خوش گذشت... عکسها تو ادامه ی مطلب: اول از همه صابخونه: آقا مبین جیگر طلا که حسابی باهام دوست شد و بهم میگفت مامان!!! بعد هم باران خانوم که شیکمش و رونهای تپلیش حسرت یه گاز رو دلم گذاشت...دفعه بعد انشالله آقا مهدی رو که نگوووو...عاشق اون چشمای نازشم...
9 آبان 1391

مسابقه ی عکس روی جلد شهرزاد

سلام به همگی: ایلیا توي مسابقه مجله شهرزاد شركت كرده و الان با کمک شما جز 25 نفر برتر شده و حالا برای اول شدنش دوباره به کمکتون نیاز دارم . عکس برنده ی مسابقه روي جلد مجله شهرزاد چاپ میشه...بشتابید... برای رای دادن باید کد: 010 رو به شماره ی 20009592 اس ام اس کنین...به همین سادگی! هم اکنون نیازمند رای های سبزتان هستیم...   بازم ممنون... ...
8 آبان 1391

ىه قرار دوستانه ی خوب دیگه....

روز جمعه ...بیست و هشتم مهر ماه.... من و جمعی از دوستان نینی سایتیمون تصمیم گرفتیم که تا هوا خیلی سرد نشده، یه قرار خوب و باحال  بزاریم...که البته یکم سرد بود...ولی یکم!!! قرارمون توی پارک لاله بود...خیلی خوش گذشت...البته نینی ها هر کدوم میخواستن به یه سمت بدوند و شیطونی کننو این قضیه باعٍث شد که مامانا کمتر با هم صحبت و درددل کنن... ولی کلا خاطره انگیززززز بوووود... برای دیدن بقیه عکسها برین تو ادامه ی مطلب: اول از همه خانووم ها... کیمیا جون که خیلی ناناز شده بود:   حدیث خانووم که موهاشو کوتاه کوتاه کرده بود و یه تل خوشگل زده بود: و بعد هم آقا کوچولوووهای باحال... ...
28 مهر 1391

کوتاهی دوباره ی مو...

پسر کوچولوی من موهای خوشگلت دوباره رشد کرده بود... و منو بابا هم تصمیم گرفتیم خودمون حساب موهاتو برسیم... اینم یه تا عکس از بعد از اصلاحات توی حوله....   ...
14 مهر 1391

چند سکانس جالب از ایلیا + عکسهای خونه ی اسباب بازی

ایلیا تو خونه اسباب بازی...بفرمایید تو... بقیه در ادامه ی مطلب... در حال اسب سواری!!! توی جامپیک در حال تفکر!!! استخر توپ: اثر هنری بجسته استااااد ایلیا الملک: در حال هنر نمایی...حفظ تعادل روی اجسام چرخدار... ایلیا توی مترو در حال ذوقیدن!!! همین دیگه... ...
1 مهر 1391

ایلیا و مبین در خانه اسباب بازی...

امروز من و ایلیا و پسر عموی ایلیا(امیر حسین)  بایه دوست خوبم(هدی جون) و نینی خوشگلش (آقا مبین) تو خونه اسباب بازی فردیس یه قرار کوچولو داشتیم... تا به حال این بهترین تجربه ی ایلیااز خونه اسباب بازی بود... البته من و هدی هم موفق شدیم حسابی کودک درونمون رو سرحال بیاریم... چون ماهم مثل بچه ها هم تاب بازی کردیم...هم رفتیم تو استخر توپ و هم از سرسره ی بادی بالا رفتیم... خب دیگه تعریف بسه بریم عکسها رو ببینیم... بقیه عکسها توی ادامه مطلب: ادامه مطلب رو بزنین:   هاج و واج در حال تماشای بچه ها!!!! : ایلیا و امیرحسین مهربون که همش حواسش به ایلیا بود: وباز هم متعجب در قصر ...
23 شهريور 1391

ایلیا و پارک رفتن با مامان بزرگ و مامان 1

امروز منو ایلیا و مامان بزرگ (مامان بابا سعید) رفتیم پارک دم خونه مامان بزرگ اینا که تو شهرانه... ایلیا خیلی خیلی خوشش اومده بود و یکی دو تا دوست پیدا کرد و حسابی سرسره بازی کرد... خلاصه خیلی از محیط پارکه خوشش اومده بود...   بقیه عکسها در ادامه ی مطلب... اینجا داره ما رو راضی میکنه که بریم دد (یعنی من آماده ام بریم... ) ماشین بازی چه حالی میده...مخصوصا اگه ماشین یه دخمل موطلایی باشه!!! (ایلیا اینجا از نبود صاحب ماشین کمال استفاده رو برده!!!) ایلیا: مامان با اینا چیکار باید کرد؟؟؟؟ در حال فیض بردن از سرسره بازی... مامان اون دخمله کیه؟؟؟ اسمش چیه؟؟؟ ...
17 شهريور 1391