ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

ایلیا و مسابقه ی خوشمزه ی نینی وبلاگ

ایلیا تو جشنواره ی نینی وبلاگ شرکت کرده و الان منتظر رای های شماست... کد:259 به شماره ی :20008080200 پیشاپیش از لطفتون ممنونیم. بعدا نوشت!!! ایلیا جونم شما تو این مسابقه با کمک  مقداری از دوست ها و آشناها تونستی نفر ٦٠٣ از ٧٥٣ بشی. اشکال نداره عزیزم هر شکستی مقدمه ی پیروزیه تعداد کل رای هاتم ٤٨ بود.دوستت دارم یه عالمه. وتو همیشه برای منو بابا نامبر وانی عزیزه دلم. ...
8 تير 1392

ایلیا و یه عالمه حرف های جدید

بالاخره بعد از مدت ها همت کردم این پست رو بزارم ایلیا ،مامان جونم، تازگیها ماشالله هزار ماشالله حرف زدنت بی نهایت پیشرفت کرده و یهویی یه عالمه لغت به دایره ی لغاتت اضافه شد طوری که منو بابا رو هر روز با کلمه هایی که یهویی بیانشون میکنی، یا جمله هایی که معلومه خیلی سعی کردی درست به زبون بیاریشون رو شگفت زده میکنی حرف های جدیدت انقدر زیاده که مطمینم نمیشه الان همرو بیاد بیارم پس این پست به طور متوالی آپ میشه :اینم از حرفهای جدیدت...اول کلمه ها:بهتر بگم فعل های متضاد بخولم ، نخولم ، میخولم نمیخولم= بخورم ، نخورم میخورم ،نمیخورم . بخوابم ،نخابم ، می خوابم ،نمی خوابم!!! ببینم ، نبینم ، می ببینم ،نمی بینم،...
7 تير 1392

هوووووراااا تولد دسته جمعی

امروز مورخ 30 خرداد 92 من و  چند تا دوستهای خوبم که مامان های اردیبهشتی سال 90 بودیم یه جشن تولد دسته جمعی با حال واسه همه ی بچه های خوشگلمون گرفتیم. که هماهنگی هاش با خاله سمانه و موسسه رنگدونه بود. کیک رنگین کمونی :   دست همه درد نکنه بریم داخل واسه عکسها...     قسمتی از تزیینات جشن تولد رنگین کمونی: َ ایلیا در بدو ورود کاملا بهت زده!!!تازه خوبه یه بادکنکم از عمو بادکنکی گرفته !!! یه عکس نیمه دسته جمعی نشسته!راست به چپ: ایلیا - امیر علی سمیه جون-امیر علی فاطمه جون-طاها بهار جون اینم ایلیا بادکنک به دست! اینم یه مدل دیگش!!! اینجا ع...
30 خرداد 1392

رزویلا یه مریضی عجیب و بد اخلاق!!!

سه روز بود که بی دلیل تب داشتی و داغ بودی و هیچ علامت دیگه ایی نداشتی... بعد از روز سوم وقتی داشتم لباستو عوض میکردم که بریم مهمونی متوجه لکه های قرمزو زیادی رو شکمت شدم که خودم احتمال دادم آلرژی باشه...ولی نبوووود!!! همینجوری دونه ها توی تنت پخش شد و همونجوری هم تو بد اخلاق و بداخلاق تر شدی...یکمم خوابالو شده بودی. حالا ما ٢٦ (اردیبهشت)عروسی دعوت بودیم و مجبور بودم ببرمت و خدا خدا میکردم تا اونروز بهتر شی... وای که چه حدس هایی زدیم از آبله مرغون گرفته تا سرخک و ... که با یکم تحقیق توی نت و دوستام فهمیدم اسم مریضی ات رزویلا هست که تقریبا تازه اومده!!! خلاصه الحمدالله زیاد مریضی سختی نبود و تو تا روز عروسی کاملا خوب ش...
31 ارديبهشت 1392

عکسهای آتلیه دو سالگی

امروز ساعت سه وقت آتلیه داشتیم ومن هر چی سعی کردم نتونستم قبلش بخوابونمت که سرحال باشی... البته تقریبا سر حال بودی!(شانس آوردم.) اولای عکاسی کاملا همکاری کردی و وقتی نوبت عکس دوتایی شد دیگه بد اخلاق شدی و حوصله ات سر رفته بود... این عکسهایی که میبینین رتوش نشده اند و خیلی هم سایزشون کوچیکه... هنوز عکسها رو نگرفته ام بهدا شاید از روشون اسکن کنم و دوباره بزارم. عکسها تو ادامه مطلب.   ******** *****   *****   *****   *****   *****   *****   ***** به نظرتون کدوما بهتره؟ هان‌؟ هان؟ هان؟ ...
30 ارديبهشت 1392

یه روز دیگه تو خونه اسباب بازی...

یکی دو ماه بود جرات نمیکردم ببرمت خونه اسباب بازی...حالا چراش جریان داره... آخرین باری که بردمت با هزار تا وعده وعید و جیغ و گریه و... به زور کشیدمت بیرون و بردمت منزل!!! و از اون تاریخ دیگه جرات نکردم ببرمت...و هر بار که از کنار خونه اسباب بازی رد میشدیم میگفتی: اینجا...بیریم...توو... منم دیگه دلرو به دریا زدم و بردمت... اینسری خیلی تو رفتارهات تغییر دیدم... خیلی با بچه هایی که اونجا بودن بازی میکردی و جور شده بودی.کلا رابطه ی اجتماعی ات خیلی خیلی پیشرفت کرده بود. تخیلت هم همینطور...با بچه ها بازی میکردی و در لگو سطلی ها رو الکی جای کیک عروسی!!! میخوردی... البته عروسی دیشب هم بی تاثیر نبود! برگشتنی هم ...
27 ارديبهشت 1392

یه گردش کوچولووو...دریاچه چیتگر...

امروز ٢٥ اردیبهشت ما مهمون خونه ی مامانی اینا(مامان بابا سعید) بودیم. که یهویی با پیشنهاد گردش داخل شهری از طرف عمه و مامانی روبرو شدیم... و صد البته آری رو گفتیم و راهی شدیم...هههه...گفتیم کجا بهتر از دریاچه چیتگر... البته ما قبلا زیاد اونورا میرفتیم چون خونه مامانی اونجا بود ولی بعد از افتتاحش نرفته بودیم... خیلی باحال بود...هوای نمناک و باد نسبتا شدیدی که میومد منو یاد شمال انداخت... ایلیا هم که ذووووق کرده بود در حد تیم ملی... بریم عکسها رو ببینیم...     ایلیا ، کامـــــــلا ذوقیده!!! ایلیا و بابا:عشق های کوچولو و گنده مامان! ایلیا و مامان: اینم یه...
25 ارديبهشت 1392

پسر مهربونمون امروز دو ساله شد.

فرشته ی کوچک دو ساله ام... باور کردنی نیست که دوساله ی کوچک و پر از شیطنتی که روبرویم هست ، همان نوزاد کوچکی است که حتی قادر به نگهداشتن گردن ظریفش نیز نبود ... انگار خواب میبینم که تویی که میدوی،داد میزنی،آواز میخوانی،حرف میزنی،نوازش میکنی،میبوسی و محبت میکنی ... انگار رویاست وقتی صدایم میکنی مامان بندسی بده مخام (بستنی بده میخوام) اما من ... باور کردم زمان حتی سریع تر از سرعت نور میدود ... باور کردم که چه زودتر از آنچه در فکرم بود مستقل شدی ... و روز به روز بی نیازتر از دیروزت میشوی . باور کردم که از همیشه عاشق ترم ، عاشق تو عاشق لمس کردن و بوییدنت ... عاشق در آغوش گرفتن و ...
21 ارديبهشت 1392

جشن تولد دو سالگی پسر گلمون ایلیا

بالاخره وقتش رسید که تولد دو سالگی ات رو جشن بگیریم...هووووورا....  پسرکم ، بنا به تصمیمی که قبلا منو بابا گرفتیم با اینکه تولدت ٢١ اردیبهشته، ولی روزش شنبه بود، ما تولدت رو پنجشنبه گرفتیم که مهمونها راحت تر باشن. تم تولد امسالت هم محبوب خودت بود و با انتخاب خودت! (( المو )) موجود قرمز با نمکی که عاشقشی و روزتو با سی دی های اون شروع میکنی. والبته بهش میگی:(( امول)) اینم بگم تصمیم خیلی سختی بود،چون تقربیا هر چیزی که ساختنش ممکن بود خودمون ساختیم!!! من کارت دعوت و ول کام رو طراحی کردم و چاپ کردیم.کله های کوچیک شخصیت ها رو با مقوارنگی کشیدم و درست کردم. عمو مجید هم که کارهای سخت سخت تم رو طراحی و اجرا ک...
19 ارديبهشت 1392

روزهای تلخ و شیرین من و ایلیا...

خیلی سخته که قبول کنم وقتش شده... وقت گرفتن شیر مادر از تو...خیلی سخته ببینم بهانه هات و دلتنگی هاتو واسه شیر خوردن. وقتی گولت میزنم و سرتو گرم میکنم تا حواست پرت شه دلم آتیش میگیره...تو یادت میره ولی من نه! تو مشغول بازی میشی یا مشغول خوردن خوراکی ایی که جایگزین محبوبت شده. ومن مشغول کلنجار رفتن با خودم... خیلی تلخه که تورو از خودم دور میکنم و خیلی شیرینه که حس میکنم یه مرحله ی دیگه بزرگ شدی... امیدم،مامانو به خاطر این گول زدن ها و دور شدن ها ببخش.دلتنگ حس گرمای صورتتم. خیلی. یک نمونه گول زدن(چشماش هنوز راضی نیست واسه خوردن نی شیر بجای شیر مامان) ...
10 ارديبهشت 1392