ایلیا محمدیایلیا محمدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

ایلیا نفس مامان و بابا

چند سکانس جدید از ایلیا

اینجا ایلیا لباس محلی کُردی پوشیده،بهش میاد؟(بچم یه پا کُرده!!! ) اینم خرسی محبوب ایلیا که تازگی باهم میخوان!!! وقتی کیف لوازم آراش مامان ربوده میشود:(خودشو خوشگل کرده مثلا!)                                                              پایان. ...
8 اسفند 1391

یک روز با ایلیا...

صبح با هم رفتیم خرید و چرخ سواری!!! ظهر با یکی از دوست دخمل هات(همسایه مامان بنده)سوفیا قرار داشتی.: همین دیگه از عصر و شب عکسی ندارم ...
1 اسفند 1391

بیست و دوم بهمن و یه قرار توووپ نینی سایتی!

ما امروز خونه ی یکی از دوست های مهربوونم سمانه جوون دعوت بودیم. سمانه جون من از همین جا دوباره از زحمات بسیار زیادی که متحمل شدی(مخصوصا غذا و ترکیدگی خونه ات ) تشکر میکنم...مممنووونم. بریم ادامه ی مطلب:   اول از همه میزبان کوچولوومون : کیمیا خانووم که یکمی بی حال بود...عزیزم. و طبق قانون لیدیز فرست:تلما خانوم مهربون و خوش قلب. باران خانووم که رفتارش رو خیلی شبیه ایلیا دیدم. حدیث خانووم گل: دیبا سادات که ماشالله خیلی تپلی و جیگر بود: و حالا پسمل عسلها: سید بردیا:یکمی بد اخلاق ولی تو دل برو و جیگر. سید مهدی:خوشگل و با جذبه یک مرد بسیار بزرگ!!! ...
22 بهمن 1391

بیست و یک ماهگی ایلیا

عزیزم بیست و یک ماهگیت مبارکه...وای که چقدر زوووود میگذره... برات بهترین ها رو آرزو دارم پسر مهربوونم. دو عکس از ایلیا در یک دقیقه...!!!(فقط یه کوشولوو تفاوت دارن!!!) اینجا الکی خوابیده!!! ژست رو دارین؟؟؟ و اینجا ناگهان قاطی کرد (هنوز نفهمیدم چـــــرا؟!) اصن یــــه وضـــی!!! ...
21 بهمن 1391

ایلیا و یه دیکشنری جالب و جدید !!!

ایلیا این روزها خیلی تو یادگیری لغات و حرف زدن پیشرفت کرده و تقریبا هر لغتی رو که گفته بشه با درصدی خطا میتونه تلفظ کنه.... البته ایلیا تو این کار روش خاص خودشو به کار میبره!!! یه روش کاملا جدید و جالب... در پایین میتونید چند از لغتهایی که ایلیا روزمره ازشون استفاده میکنه با تلفظ خاص خودش ببینید. گوش =گوشت * گوشت =گوشت. داداش =داداشت * چیپس =بیست. جیش =جیشت * قاشق =قادوشت. اسب = ابست * موش =موشت. پهن = پنت * اون= اونت. خاموش = خاموشت * بس =بست. بلوتوث = بدووست * کندن =کنت. و ... لازم به ذکر است تمام ت های اضافه شده،ساکن میباشند! وبقیه...
15 بهمن 1391

بیست ماهه کماندوی من!

کماندو کوچولوی من بیست ماهگیت مبارکه...نمره ات بیسته پسرم... عاشقتم... و پسرعموی ناز و مهربونت امیرحسین که خیلی دوستش دارم. یه شات خوشگل: دوست دارم هوار تا...مرد کوشولوی من... ...
21 دی 1391

دومین یلدای ایلیا...

بالاخره دومین یلدای زندگیت هم از راه رسید و ما خونه ی مامان بابا سعید مهمون بودیم... و دور هم بلندترین شب سال رو یه جشن کوچیک گرفتیم... و تو هم مثل یه مرد رو سفره نشستی و به هیچی دست نمیزدی... خلاصه بسیار مودب شده بودی،عزیزم... من و بابا خیلی دوستت داریم و عاشقتیم... بووووووووووووووووووووس.... ...
1 دی 1391

ایلیا و اولین دیدار با یک عروسک واقعی!!!

دیروز رفتیم شهروند بوستان خرید.اونجا از این عروسک های تبلیغی واسع نودالیت وایساده بود و تبلیغ میکرد، ما هم ازش خواستیم بیاد کنارت وایسه و عکس بندازه...البته تو اصلا از این پیشنهاد خوشحال نشدی، و با دیدنش به معنای واقعی کلمه" گرخــــیـــــدی!!! " اینم عکس از لحظه ی  اولین گرخیدن ایلیا: خیلی باحال بود بچم اصلا نتونست باهاش ارتباط برقرار کنه!!! پایان.! ...
29 آذر 1391

نوزده ماهگی ایلیا و یه عالمه کارهای جدید...

این روزها هر دقیقه و ثانیه اش برایمان تازگی دارد و خیلی خیلی جذاب است. چون که تو هر لحظه با یه حرف جدید یا یه کار تازه و یا رفتار بامزه ما رو سورپرایز میکنی. مثلا هر روز که از خواب پا میشی احوال تک تک اون هایی رو که میشناسی ازم میپرسی... مامان، بابا؟ من:سرکاره. مامان،عمه؟ من :خونه اشونه.مامان،مانی(مامانی)؟ من: خونه اشونه . مامان،عمو؟ من:خونه اشونه. مامان،امیر؟ من:رفته مدرسه. و تو در حالی که خیالت از بابت مکان قرار گیری! همه راحت شده،با رضایت میخندی! جند تا کتاب برات خریدم که شدیدا بهشون علاقمند شدی اسمشون میمی نی ه. و تا منو بیکار میبینی کتابهاتو میاری تا برات بخونمشون...هر کدوم رو حداقل سه بار!!! آخرش مجبور م...
21 آذر 1391